Sonntag, 13. Juni 2010

شب سبز در کوهساران


نوشته: ملیحه رهبری


شب سبز درکوهساران


سحرگاه شنبه، حماسه ای سبز، قله توچال وقله کلک چال واز سنگ سیاه وشیرپلا و شروین تا سربند ودربند را در برگرفت واین حماسه سبز، همچنین از فراز قله البرز تا دامنه های دماوند نیز گسترش یافت!ـ
نواری سبزبه طول کیلومترها از فراز قله های توچال وکلک چال تا دربند وسربند وازستیغ قله البرزتا دماوند، نماد جاودان ونامیرای ایران آزاد و سبز را به نمایش نهاد!ـ


ایده وابتکار تسخیرسبز قله های دماوند و توچال از ما مادران بود. ما که نمی خواستیم خاطره قیام وجنبش سبز درسالروزآن به خاک سپرده شود و یا خون بیگناه فرزندانمان و رنج اسارت آنها در زندانها به دست فراموشی سپرده شود. ما که نمی خواستیم مقهورمانور چهل هزارنفره قشون احمدی نژاد وسپاه پاسداران و وزارت اطلاعات و ولی فقیه درتهران شویم. خیلی سریع بعد ازآنکه تظاهرات در تهران منتفی شد، دست به کار شدیم ویکدیگر را درجریان قراردادیم. روز بعد راهی بازار شدیم وتا آنجا که می توانستیم پارچه سبز خریدیم. دختران وپسران جوانمان به یاری ومدد ما آمدند. می خواستیم این پارچه های سبز را به نشانه زنده بودن جنبش به قله های سربلندی که تهران را دربر گرفته اند، برسانیم وازفراز بلندترین قله ها فرشی سبز تا به دامنه های کوه که تهران را دربر می گیرد، بگسترانیم. ما توانستیم برگزاری این روز حماسی وسالروز بیداری ملت را درکوه های آزاد توچال و دماوند و با استفاده از غفلت دشمن سازماندهی کنیم. با استفاده از ارتباطات، تصمیم واراده خود را به گوش همه علاقمندان رساندیم. گروهی از ما جمعه شب در ساعت یازده در میدان سربند یکدیگر را ملاقات کردیم و در تاریکی به سمت کوه به راه افتادیم و مسیر مستقیم به سمت قله را درپیش گرفتیم. با سرعتی هماهنگ به سمت غارپلنگ پیش رفتیم وازآنجا ازکنار دیواره سنگی به سمت شیرپلا راه را ادامه دادیم. نمی دانستیم چند نفرهستیم اما قرار بود که در ساعت 2 نیمه شب درکوهستان با نور هدلامپ وفانوس به یکدیگرعلامت دهیم و همزمان فریادهای بلند در کوهستان سردهیم. با آنکه هیچ ترس و هراسی نداشتیم اما من هیجان بزرگ وعجیبی مثل کوبیدن پتک چکش را درسروگیجاه های خود می شنیدم. در این شب جوانانی از فدراسیون کوهنوردی ما را حمایت کرده بودند وکوهنوردان ورزیده با کوله بارسنگین پارچه های سبز، چندین ساعت قبل از ما به سمت قله توچال حرکت کرده بودند. قرارمان این بود که دسته وتیم هایی به ارتفاعات مختلف مثل پسقلعه وآبشار دو قلو و شیرپلا ، سنگ سیاه (امیری)، توچال، اسپیدکمر، ایستگاه ۵ وپلنگ‌چال روانه شوند وازهمانجا وازفراز کوه ها، توپ های پارچه را به سمت پاپین باز کرده و هدایت کنند ودرنقاط مختلف پارچه ها را به یکدیگر منگنه نموده و با گذاشتن سنگ های سنگین آنها را مهارکرده و بعد به سمت پایین بیاورند وهمینگونه هردسته ازنقاط مختلف این کار را ادامه دهیم و درانتها به دامنه کوه و تا پایین سربند برسانیم.ـ
ارتفاع توچال 3965 مترمی باشد که 40 توپ پارچه صد متری سبزخریده بودیم وبرای حمل آن به بالای ارتفاعات ازقاطرهم استفاده کردیم. مردم کوه نشین(اهالی) با شوقی کم نظیرجوانان را حمایت کرده بودند و از شب قبل و در پناه تاریکی هوا بردوش خود یا بربار استرهایشان پارچه ها را حمل کرده و جوانان را تا قله ها همراهی کرده بودند. قرار بود که برای صبح سحر و با دمیدن خورشید از فرازتوچال و پسقلعه وآبشار دو قلو و شیرپلا، سنگ سیاه ، وپلنگ‌چال تا پایین یک خط سبز زیبا ازستیغ کوه ها تا دامنه دشت کشیده شده باشد و بر روی پارچه های سبز شعارهای آزادی زندانیان سیاسی و مرگ بر دیکتاتور، زنده باد آزای، زنده باد سالروز قیام وجنبش سبز ملت و... نوشته شوند.ـ
در کوله پشتی ام یک توپ پارچه سبز به همراه اسپری رنگ و منگنه و... داشتم. تصورنمی کردم که هنوزچنین بنیه ای برای کوهنوردی داشته باشم اما تجربه کوهنوردهای سالیان گذشته، مرا دراین شب بسیار یاری کرد وشاید هم شوق پیروزی برحکومت نظامی-فاشیستی احمدی نژاد وانگیزه مبارزه برای آزادی فرزندم وعشق به میهنم مرا دراین رزم، بالا وبالاتر می برد. چند مادردیگری که همراه آمده بودند، درارتفاعات پایین ماندند.

در ساعت دو نیمه شب، یک نفر که راهنما وجلودارگروه ما بود، بلند فریاد زد: «چراغ قوه های خود را روشن کنید! » دست هایمان به سمت جیب هایمان رفت ودرفاصله کوتاهی چراغ قوه و برخی نیز فانوس ها را روشن کردند. به ناگاه از نقاط مختلفی، گویی که خطی بی پایان از ستارگان چشمک زن، چون کهکشان راه شیری، ظلمت قیرگون وتاریکی وسکوت شب را شکسته باشند، دربرابر دیدگان ناباور ما آشکار شدند. دیدن و تماشای این خط طولانی نورهای قرمز وآبی، گویی زلزله ای برتار وپود ما افکنده بود. نمی دانستیم که چنین جمعیتی خواهد آمد. سوز و سرمای شبانه وسکوت کوهستان را صدای الله اکبر، مرگ بردیکتاتور، زنده باد آزای، آزادی زندانی سیاسی درهم شکسته بود و این خط روشن و متحرک انسانی در کوه بالا و بالاتر می رفت. بالا رفتن این خط بی پایان شب شکن تا قله ها ادامه داشت.ـ
در طول راه هر دسته یا تیمی درارتفاعات مختلف توقف کردیم و پارچه های سبز را گشوده و با محکم کردن و نهادن سرباز پارچه به زیرسنگها آن را به سمت پایین هدایت می کردیم. توپ پارچه سبز درجایی از روی سنگها و درجاهای دیگراز روی تپه به سمت پایین کشیده میشد وما آن را به صورت فرش، پهن می کردم وعده ای با قلم یا اسپری بر روی آن شعار می نوشتند. تیم ما که چندین توپ پارچه با خود داشت، ازپایین آبشار دو قلو کار خود را شروع کرد و درپناه نور فانوس به کار خود ادامه دادیم. چیزی به سپیده صبح نمانده بود که کارمان به پایان رسید و درتمامی ساعات و دقایق ولحظات ازغیرقابل وصف ترین هیجانات و احساسات فداکاری و میهن دوستی سرشار بودیم. در تمام طول راه ترانه های حماسی خوانده یا شعارداده بودیم. من به هنگام کار بی اختیار اشعار وترانه های رزمی را با خود زمزمه می کردم . پس از پایان کارمان همه با التهابی وصف ناپذیردر انتظار بودیم؛ درانتظار روشن شدن هوا و رسیدن و بازگشت بقیه بچه ها از قله ها وخبر موفقیت آمیز بودن شب سبزمان در کوهساران.ـ


می خواستیم طلوع سپیده صبح پیروزی و قیام سبزی را که با دست های خود درکوهستان آفریده بودیم، ببینیم! با روشن شدن هوا و با تصمیم راهنمایمان که جوان آزاده ای ازفدراسیون کوهنوردی بود، به سمت پایین به راه افتادیم. قبل ازآن برخی از ما نماز خواندند وبرخی دیگربا درست کردن آتش وتهیه چای وآماده کردن صبحانه، سحرگاه گرم وپرمحبتی را در آن سپیده دم فراموشی ناپذیربرای همه فراهم کردند. دو ساعت و نیم راه داشتیم. در تمام راه و در طول مسیر، تیم های دیگرنیز کار کرده و همه جا را پارچه سبز کشیده بودند و به گونه معجزه آسایی این کاردرهمه جا با موفقیت انجام گرفته بود. ساعت 6 صبح به پایین و به کنار رودخانه رسیدیم. قرار بود که نیم ساعت توقف کنیم و بعد از قرار گرفتن درجریان بازگشت بچه هایی که به قله رفته بودند، پراکنده شویم. جمعیت بزرگی قبل از ما بازگشته بودند. راهنمای ما با بیسیم مخصوص کوهنوردان با بقیه تیم ها درارتباط بود و به ما خبرها را میداد. قرار نبود که همه از مسیر دربند برگردند بلکه به دلیل مخفی بودن برنامه مان، تاکتیک پراکنده بودن را رعایت کردیم و عده ای از مسیرهای دیگر مثل شهرستانک ، درکه ، یا از مسیر سنگ سیاه ، و ما هم از مسیر دربند ، به سمت پایین بازگشتیم.ـ
هنوزاز تمام برنامه با خبر نبودیم اما تا همینجا هم ازاعتماد واتحادمان، احساس غرور وافتخارمی کردیم وهمه به نوعی هیجانزده بودیم. در این زمان بود که ناگهان تلفن همراه راهنمای ما زنگ زد واو دقایقی به آن گوش داد وبعد با هیجان فریاد زد و گفت:« دوستان تبریک، تبریک! گوش کنید! عده ای از یاران کوهنورد ما از روز پنج شنبه به سمت قله البز رفته بودند و الآن خبر دادند که از فراز البرز تا دامنه دماوند هم فرش سبزی به نشانه زنده بودن جنبش، کشیده اند و موفق شده اند. مردم دماوند وجوانان در همه جا آنها را یاری کرده اند، درغیر اینصورت این حرکت پیروزمندانه امکانپذیر نبود.ـ
با شنیدن این خبر ناگهان همه ما فریادهای شادی سردادیم و تا دقایقی بی وقفه دست می زدیم و برخی از شادی شروع به رقصیدن کردند.ـ
راهنمای ما دوباره ما را به سکوت دعوت کرد و بعد گفت:« اگر چه در برابر چهل هزار نظامی مستقر درشهرتهران دست های ما خالی بود اما اراده ها و گام هایمان را استوار کردیم و خاطره قیام وجنبش مردم را زنده نگه داشتیم و خون پاک شهدایمان و رنج زندانیمان را ارج نهادیم و نشان دادیم که حکومت نظامی و استبدادی وفاشیستی حاکم در این سی سال اگرچه بسیاری از سازمان های واحزاب واشخاص را به بند کشید یا نابود کرد اما یک ملت وجنبش مردم را هرگز نمی تواند، نابود کند. ملت باهوش و با عزم و با اراده ای چون ایرانیان اگر راهش گشوده شود، با فداکاری وازخود گذشتگی خود آن را ادامه میدهد. تجربه امروز به ما ثابت کرد که اراده واعتماد و میهن پرستی ما واقعیتی سه هزار ساله است که بخش بزرگی از این پایداری را مدیون مادران آگاه ایرانزمین هستیم. زنان دلاوری که ایده وابتکار این شب سبز در کوهستان را خلق کردند، مادرانی که درتاریخ معاصر ایران نه تنها خود نقش شایسته وپیشتازی برعهده داشتند بلکه هزاران هزاردختر وپسرآزاده را نیز دردامان خود پرورده اند. به آنها درود می گوییم که دربرابر سختی ها و رنج های جانکاه این یک سال از پا درنیامدند بلکه پیشتاز و راهنمای ما راهنمایان نیز شدند!ـ


پایان!
12 ماه ژوین 2010 برابر با 22 خرداد 1389

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen